جدول جو
جدول جو

معنی ساده دلی - جستجوی لغت در جدول جو

ساده دلی
ساده دل بودن، سادگی و صداقت، زودباوری
تصویری از ساده دلی
تصویر ساده دلی
فرهنگ فارسی عمید
ساده دلی
(دَ / دِ دِ)
ساده دل بودن. ساده بودن. سلیم دلی. صاف صادقی. مقابل عیاری:
عجب از قیصرم آید که بدان ساده دلی است
کو، ز مسعود پراندیشه و غوغا نشود.
منوچهری.
خامی و ساده دلی شیوۀ جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار.
حافظ.
، نادانی. (شرفنامۀ منیری). بی عقلی. خفیف عقل بودن. ابلهی. احمقی
لغت نامه دهخدا
ساده دلی
ساده دل بودن سلیم دلی صاف صادقی مقابل عیاری
تصویری از ساده دلی
تصویر ساده دلی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساده دل
تصویر ساده دل
راستگو، بی ریا، بی مکر و حیله، بی کینه، پاکیزه درون، زودباور
فرهنگ فارسی عمید
(دَهْ دِ)
پریشان حالی. پریشان خاطری. اضطراب و دلواپسی. تشویش و نگرانی. (یادداشت مؤلف) : تا از هر جانب دوستان شادمانه شوند وحاسدان و دشمنان به کوری و ده دلی روزگار کران کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 72). و رجوع به ده دله شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ دِ)
آسوده خاطری. فراغ بال
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ دِ)
صفت مرده دل. مرده دل بودن. افسردگی. ملالت. بی شور و شوقی. رجوع به مرده دل شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ دِ)
مردم صادق و بی نفاق. (برهان) (آنندراج). بی نفاق. (رشیدی). ساده لوح. ساده جگر. سینه صاف. (مجموعۀ مترادفات). ساده. سلیم. سلیم دل. صاف صادق. بی مکر. بی حیله. بی تزویر. بی شیله پیله. که گربز نیست. پاک درون. پاکیزه درون: و بیشتر مردمانی اند ساده دل و خداوندان چهارپای بسیارند از گاو و گوسفند. (حدود العالم).
ساده دل کودکا مترس اکنون
نز یک آسیب خر فگانه کند.
ابوالعباس ربنجنی (شاعران بی دیوان ص 130).
یکی بدسگال و یکی ساده دل
سپهبد بهر چاره آماده دل.
فردوسی.
جوان ساده دل بود فرمانش کرد
چنان کو بفرمود سوگند خورد.
فردوسی.
چنین هم بود مردم ساده دل
ز کژیش چون گرددآزاده دل.
فردوسی.
بنموده همه راز دل خویش جهان را
چون ساده دلان هر چه بباغ اندر ناری است.
فرخی.
اگر ترک سخت ساده دل نبودی تن درندادی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 629).
خادم ساده دل منم که مرا
خادم ساده تن فرستادی.
خاقانی.
ساده دل است آب که دلخوش رسید
وز گرهی عود بر آتش رسید.
نظامی.
راز با مرد ساده دل و بسیارگوی و میخواره و پراکنده صحبت مگوی. (مرزبان نامه).
، خفیف عقل. (رشیدی). رعنا ونادان و بی عقل. (برهان). مردم خفیف عقل. (آنندراج). ابله. احمق. گول خور. زودباور. په په. چلمن:
من بنده که نزدیک تو شعر آرم باشم
آسیمه سر و ساده دل و خیره و واله.
منوچهری.
نه بسنده ست مر این جرم و گنهکاری
که مرا باز همی ساده دل انگاری.
منوچهری.
گوئی که روزگار دگرگون شد
ای پیر ساده دل تو دگرگونی.
ناصرخسرو.
ابر را گفتم چه گوئی در محیط دست او
گفت هان درمیکشی یا نه زبانت را بکام
گفتمش چون ؟ گفت هرگز دیده ای ای ساده دل
فتوی از محض کرم مفتی ز ابناء لئام.
انوری (از شرفنامۀ منیری و آنندراج).
خوشی طلب کنی از دهر؟ ساده دل مردا
که از زکوهستانان زکوه خواست عطا.
خاقانی (از انجمن آرا).
بر سر این سرّکار کی رسی ای ساده دل
بر در این دار ملک کی شوی ای بینوا.
خاقانی (دیوان چ دکتر سجادی ص 35).
ساده دل شد در اصل گوهر تو
کاین خیال اوفتاد در سر تو.
این چنین بازیی کریه وکلان
ننمایند جز به ساده دلان.
نظامی.
بنوشابه شه گفت کای ساده دل
نواکج مزن تا نمانی خجل.
نظامی.
و چون قوی حال گشت و خلیفه مستعصم را بی رأی و تدبیر و ساده دل دید... (رشیدی).
عارفان خال سویدا را ز دل حک میکنند
اینقدر ای ساده دل نقش و نگار خانه چیست ؟
صائب
لغت نامه دهخدا
(دِ)
قساوت قلب. بدطینتی. بدخواهی. بداندیشی. (ناظم الاطباء) :
غلام مردم چشمم که با سیاه دلی
هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 227)
لغت نامه دهخدا
(زِ دَ / دِ دِ)
نشاط. ذکذکه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در بیت زیر ظاهراً بمعنی روشن روانی و معرفت و عاشقی آمده است:
جماعتی که نخوردند آب زنده دلی
چو تخم سوخته ماندند جاودان در خاک.
صائب
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ دَ)
کنایه از عالم ملکوت و جبروت است و آن مجرد بود از اجسام. (برهان) (انجمن آرا) ، کنایه از فلک اطلس است که آن را فلک اعلی و (آنندراج). فلک الافلاک خوانند. (برهان) (انجمن آرا). کنایه از فلک اطلس که از نقش و کواکب ساده است. (آنندراج) ، کنایه از عالم ناسوت است که محض خیال و نمایش باشد. (برهان) ، افلاک سبعه، کنایه از زمین. (آنندراج) :
بپرسیدشان کاندرین ساده دشت
چه دارید از افسانه ها سرگذشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کنایه از دلبر محبوب، و مراد خالی بودن از کدورت ریش و بروت و عاری بودن چهرۀ ملک وارش از غل و غش، و این وصف مخصوص ذکور است. (شعوری). ساده. ساده رخ. ساده زنخ. ساده زنخدان. ساده شکر. ساده نمک. امرد، بیریش. که ریش نیاورده باشد:
غلام ارساده رو باشد وگر نوخط بود خوشتر
خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله.
عسجدی.
چو خواهی که قدرت بماند بلند
دل ای خواجه بر ساده رویان مبند.
سعدی (بوستان).
یکی را چو سعدی دلی ساده بود
که با ساده روئی درافتاده بود.
سعدی (بوستان از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
شغل ساده مال. رجوع به ساده مال شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ده دلی
تصویر ده دلی
تشویش اضطراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده دلی
تصویر گشاده دلی
سعه صدر، بشاشت شادمانی، جوانمردی سخاوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده مالی
تصویر ساده مالی
شغل ساده مال عمل ساده مال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنده دلی
تصویر زنده دلی
روشن روانی روشن فکری، شادی سرور مقابل افسرده دلی مرده دلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسوده دلی
تصویر آسوده دلی
حالت و کیفیت آسوده دل فراغ بال آسوده خاطری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده دل
تصویر ساده دل
صادق و بی نفاق، مردم صادق و بی نفاق، بی مکر و حیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرده دلی
تصویر مرده دلی
حالت و کیفیت مرده دلی افسردگی دل مردگی مقابل زنده دلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده دل
تصویر ساده دل
((~. دِ))
زودباور، احمق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ده دلی
تصویر ده دلی
((دَ دِ))
تشویش، اضطراب
فرهنگ فارسی معین
بی شیله پیله، خوش باور، زودباور، ساده لوح
متضاد: تودار، دیرباور، روراست، صادق، بی تزویر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ساده گی
تصویر ساده گی
Ordinariness
دیکشنری فارسی به انگلیسی