پریشان حالی. پریشان خاطری. اضطراب و دلواپسی. تشویش و نگرانی. (یادداشت مؤلف) : تا از هر جانب دوستان شادمانه شوند وحاسدان و دشمنان به کوری و ده دلی روزگار کران کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 72). و رجوع به ده دله شود
پریشان حالی. پریشان خاطری. اضطراب و دلواپسی. تشویش و نگرانی. (یادداشت مؤلف) : تا از هر جانب دوستان شادمانه شوند وحاسدان و دشمنان به کوری و ده دلی روزگار کران کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 72). و رجوع به ده دله شود
مردم صادق و بی نفاق. (برهان) (آنندراج). بی نفاق. (رشیدی). ساده لوح. ساده جگر. سینه صاف. (مجموعۀ مترادفات). ساده. سلیم. سلیم دل. صاف صادق. بی مکر. بی حیله. بی تزویر. بی شیله پیله. که گربز نیست. پاک درون. پاکیزه درون: و بیشتر مردمانی اند ساده دل و خداوندان چهارپای بسیارند از گاو و گوسفند. (حدود العالم). ساده دل کودکا مترس اکنون نز یک آسیب خر فگانه کند. ابوالعباس ربنجنی (شاعران بی دیوان ص 130). یکی بدسگال و یکی ساده دل سپهبد بهر چاره آماده دل. فردوسی. جوان ساده دل بود فرمانش کرد چنان کو بفرمود سوگند خورد. فردوسی. چنین هم بود مردم ساده دل ز کژیش چون گرددآزاده دل. فردوسی. بنموده همه راز دل خویش جهان را چون ساده دلان هر چه بباغ اندر ناری است. فرخی. اگر ترک سخت ساده دل نبودی تن درندادی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 629). خادم ساده دل منم که مرا خادم ساده تن فرستادی. خاقانی. ساده دل است آب که دلخوش رسید وز گرهی عود بر آتش رسید. نظامی. راز با مرد ساده دل و بسیارگوی و میخواره و پراکنده صحبت مگوی. (مرزبان نامه). ، خفیف عقل. (رشیدی). رعنا ونادان و بی عقل. (برهان). مردم خفیف عقل. (آنندراج). ابله. احمق. گول خور. زودباور. په په. چلمن: من بنده که نزدیک تو شعر آرم باشم آسیمه سر و ساده دل و خیره و واله. منوچهری. نه بسنده ست مر این جرم و گنهکاری که مرا باز همی ساده دل انگاری. منوچهری. گوئی که روزگار دگرگون شد ای پیر ساده دل تو دگرگونی. ناصرخسرو. ابر را گفتم چه گوئی در محیط دست او گفت هان درمیکشی یا نه زبانت را بکام گفتمش چون ؟ گفت هرگز دیده ای ای ساده دل فتوی از محض کرم مفتی ز ابناء لئام. انوری (از شرفنامۀ منیری و آنندراج). خوشی طلب کنی از دهر؟ ساده دل مردا که از زکوهستانان زکوه خواست عطا. خاقانی (از انجمن آرا). بر سر این سرّکار کی رسی ای ساده دل بر در این دار ملک کی شوی ای بینوا. خاقانی (دیوان چ دکتر سجادی ص 35). ساده دل شد در اصل گوهر تو کاین خیال اوفتاد در سر تو. این چنین بازیی کریه وکلان ننمایند جز به ساده دلان. نظامی. بنوشابه شه گفت کای ساده دل نواکج مزن تا نمانی خجل. نظامی. و چون قوی حال گشت و خلیفه مستعصم را بی رأی و تدبیر و ساده دل دید... (رشیدی). عارفان خال سویدا را ز دل حک میکنند اینقدر ای ساده دل نقش و نگار خانه چیست ؟ صائب
مردم صادق و بی نفاق. (برهان) (آنندراج). بی نفاق. (رشیدی). ساده لوح. ساده جگر. سینه صاف. (مجموعۀ مترادفات). ساده. سلیم. سلیم دل. صاف صادق. بی مکر. بی حیله. بی تزویر. بی شیله پیله. که گربز نیست. پاک درون. پاکیزه درون: و بیشتر مردمانی اند ساده دل و خداوندان چهارپای بسیارند از گاو و گوسفند. (حدود العالم). ساده دل کودکا مترس اکنون نز یک آسیب خر فگانه کند. ابوالعباس ربنجنی (شاعران بی دیوان ص 130). یکی بدسگال و یکی ساده دل سپهبد بهر چاره آماده دل. فردوسی. جوان ساده دل بود فرمانش کرد چنان کو بفرمود سوگند خورد. فردوسی. چنین هم بود مردم ساده دل ز کژیش چون گرددآزاده دل. فردوسی. بنموده همه راز دل خویش جهان را چون ساده دلان هر چه بباغ اندر ناری است. فرخی. اگر ترک سخت ساده دل نبودی تن درندادی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 629). خادم ساده دل منم که مرا خادم ساده تن فرستادی. خاقانی. ساده دل است آب که دلخوش رسید وز گرهی عود بر آتش رسید. نظامی. راز با مرد ساده دل و بسیارگوی و میخواره و پراکنده صحبت مگوی. (مرزبان نامه). ، خفیف عقل. (رشیدی). رعنا ونادان و بی عقل. (برهان). مردم خفیف عقل. (آنندراج). ابله. احمق. گول خور. زودباور. په په. چلمن: من بنده که نزدیک تو شعر آرم باشم آسیمه سر و ساده دل و خیره و واله. منوچهری. نه بسنده ست مر این جرم و گنهکاری که مرا باز همی ساده دل انگاری. منوچهری. گوئی که روزگار دگرگون شد ای پیر ساده دل تو دگرگونی. ناصرخسرو. ابر را گفتم چه گوئی در محیط دست او گفت هان درمیکشی یا نه زبانت را بکام گفتمش چون ؟ گفت هرگز دیده ای ای ساده دل فتوی از محض کرم مفتی ز ابناء لئام. انوری (از شرفنامۀ منیری و آنندراج). خوشی طلب کنی از دهر؟ ساده دل مردا که از زکوهستانان زکوه خواست عطا. خاقانی (از انجمن آرا). بر سر این سرّکار کی رسی ای ساده دل بر در این دار ملک کی شوی ای بینوا. خاقانی (دیوان چ دکتر سجادی ص 35). ساده دل شد در اصل گوهر تو کاین خیال اوفتاد در سر تو. این چنین بازیی کریه وکلان ننمایند جز به ساده دلان. نظامی. بنوشابه شه گفت کای ساده دل نواکج مزن تا نمانی خجل. نظامی. و چون قوی حال گشت و خلیفه مستعصم را بی رأی و تدبیر و ساده دل دید... (رشیدی). عارفان خال سویدا را ز دل حک میکنند اینقدر ای ساده دل نقش و نگار خانه چیست ؟ صائب
نشاط. ذکذکه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در بیت زیر ظاهراً بمعنی روشن روانی و معرفت و عاشقی آمده است: جماعتی که نخوردند آب زنده دلی چو تخم سوخته ماندند جاودان در خاک. صائب
نشاط. ذکذکه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در بیت زیر ظاهراً بمعنی روشن روانی و معرفت و عاشقی آمده است: جماعتی که نخوردند آب زنده دلی چو تخم سوخته ماندند جاودان در خاک. صائب
کنایه از عالم ملکوت و جبروت است و آن مجرد بود از اجسام. (برهان) (انجمن آرا) ، کنایه از فلک اطلس است که آن را فلک اعلی و (آنندراج). فلک الافلاک خوانند. (برهان) (انجمن آرا). کنایه از فلک اطلس که از نقش و کواکب ساده است. (آنندراج) ، کنایه از عالم ناسوت است که محض خیال و نمایش باشد. (برهان) ، افلاک سبعه، کنایه از زمین. (آنندراج) : بپرسیدشان کاندرین ساده دشت چه دارید از افسانه ها سرگذشت. نظامی
کنایه از عالم ملکوت و جبروت است و آن مجرد بود از اجسام. (برهان) (انجمن آرا) ، کنایه از فلک اطلس است که آن را فلک اعلی و (آنندراج). فلک الافلاک خوانند. (برهان) (انجمن آرا). کنایه از فلک اطلس که از نقش و کواکب ساده است. (آنندراج) ، کنایه از عالم ناسوت است که محض خیال و نمایش باشد. (برهان) ، افلاک سبعه، کنایه از زمین. (آنندراج) : بپرسیدشان کاندرین ساده دشت چه دارید از افسانه ها سرگذشت. نظامی
کنایه از دلبر محبوب، و مراد خالی بودن از کدورت ریش و بروت و عاری بودن چهرۀ ملک وارش از غل و غش، و این وصف مخصوص ذکور است. (شعوری). ساده. ساده رخ. ساده زنخ. ساده زنخدان. ساده شکر. ساده نمک. امرد، بیریش. که ریش نیاورده باشد: غلام ارساده رو باشد وگر نوخط بود خوشتر خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله. عسجدی. چو خواهی که قدرت بماند بلند دل ای خواجه بر ساده رویان مبند. سعدی (بوستان). یکی را چو سعدی دلی ساده بود که با ساده روئی درافتاده بود. سعدی (بوستان از آنندراج)
کنایه از دلبر محبوب، و مراد خالی بودن از کدورت ریش و بروت و عاری بودن چهرۀ ملک وارش از غل و غش، و این وصف مخصوص ذکور است. (شعوری). ساده. ساده رخ. ساده زنخ. ساده زنخدان. ساده شکر. ساده نمک. امرد، بیریش. که ریش نیاورده باشد: غلام ارساده رو باشد وگر نوخط بود خوشتر خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله. عسجدی. چو خواهی که قَدرت بماند بلند دل ای خواجه بر ساده رویان مبند. سعدی (بوستان). یکی را چو سعدی دلی ساده بود که با ساده روئی درافتاده بود. سعدی (بوستان از آنندراج)